خدا می دونه چقدر بعضی وقتها حس های مختلف قاتی پاتی دارم. چقدر ذهنم شلوغ میشه. سرعت زندگی هم که زیاده. روزها تند تند می گذرند . همش وقت کم میارم. گاهی خسته میشم، دلم می خواد هیچ کاری نکنم. دو تا کتاب دارم می خونم. برای نوشتن داستان به سوژه های مختلف فکر می کنم.
ذلم آزادی و رهایی می خواد . دلم تنگ میشه . ذهنم همش درگیر هزار موضوع و مسئله متفاوته.
خوشحالم که توی زندگی تجربه های متفاوتی داشتم . ولی گاهی هم افسوس می خورم که چرا بعضی از سالها را الکی از دست دادم؟شایدم باید این مسیرها را پپشت سر می گذاشتم .
درباره این سایت