سلام !
سلام به وبلاگ تنهای غریبم ! سلام به جایی که خونده نمیشه ! سلام به خلوت خیال انگیز خودم !
سال نو مبارک ! چند روز از بهار هم گذشت و اونقدر سرم شلوغ بود که دیگه حتی هوس نوشتن هم به سرم نزد !
زندگیم یه جورایی خیلی تغییر کرده . خودمم شاید تغییر کردم . خداراشکر که این چند وقت داشتمت . چه زجری کشیدم سال گذشته . ولی خداراشکر که سپری شد اون دوران . خداراشکر که حال دلم خوبه این روزا . خداراشکر که می تونم چند روز یه بار یه دل سیر باهات حرف بزنم و انرژی بگیرم .
نمی دونم چه جوری بگم . همین صبح شنبه باهات حرف زدم . کلی گفتیم و شنیدیم . دو هفته قبل یکشنبه ی اخر سال باهات حرف زده بودم و دلم گرم شده بود . می دونی دلم می خواد برات بنویسم ، ولی کلا دیگه می ترسم . می ترسم یه چیزی بنویسم بریزم به هم این شرایط رو . انگار همینجور ساکت و در سایه بودن بهتره . دلم نمی خواد توی صفحات مختلف بنویسم . بذار همه ی این عشق و حس خوب برای خودمون دو تا باشه . برای چی برم جار بزنم اینطرف اونطرف ؟!دیگه خسیس شدم . دیگه از تو برای هیشکی نمیگم . دیگه دلم نمی خواد این عشق رو جایی بیان کنم . دیگه نمی خوام کسی بدونه من چه گنج نایابی دارم . چند سال پیش یه دوستی بهم توصیه کرده بود که گنچینه هات رو پنهان کن . این عشق گنج باارزش منه . باید پنهانش کنم .
امروز که باهات حرف زدم بهت گفتم پیر نشو . می خواستم بگم : لعنتی پیر نشو ! ولی لعنتیش رو نگفتم . گفتی شون ات درد میگیره شبها . گفتی موهات سفید شده . دلم می خواست کنارت بودم و برات شونه ات رو ماساژ میدادم . 20 سال گذشته از شروع اشناییمون . عید نوروز سال 78 رو یادته ؟ یادته حجاریان ترور شده بود ؟ یادته بهت زنگ زدم روز اول عید ؟ حالا 20 سال گذشته .
بعضی وقتها یاد معصومه الف میفتم ، یا مریم میم ، یادم میاد که حسادت می کردند به رفاقت ما . یادم میاد که می خواستند موش بدوونند . یادم میاد که می خواستند دوستی ما رو به هم بزنند . حالا 20 سال گذشته و هیچ اثری از اونا نیست . ولی من و تو هنوز هستیم . هنوز صدای همدیگه رو داریم . هنوز قربونت میرم . هنوز میگم مواظب خودت باش . هنوز میگم خوشحال شدم باهات حرف زدم .
این چند ماه اخیر بیشتر حرف زدیم با هم . تونستم آروم آروم برات از زندگیم بگم . بگم که این 20 سال چه جوری گذشته . برات تعریف کنم از همه ی تلاشهام ، از همه ی خستگی هام .
امروز برات درباره گز با مغز بادام گفتم ، گفتی گز با بادام نخوردی . گفتم خودم برات می خرم . تو بیا . برات گز بادومی هم می خرم .
گاهی یاد اون ترانه ی زیبای مازیار فلاحی میفتم که میگه :" تو فقط باش تموم کم و کسرش با من . با تموم دوریا طاقت و صبرش با من . تو فقط تب کن از این عشق بلاتکلیفم ."
آره خلاصه تو فقط باش . بقیه اش با من . مثل یه ماهی توی دریای عشق تو غرق شدم . یه روز نباشی میمیرم . اون یک سال از مهر 96 تا مهر 97 واقعا مثل یه ماهی بودم که از آب بیرون افتاده . واقعا بال بال زدم . واقعا نفس کم آوردم . خدا بهم رحم کنه و هیچوقت تو رو از من نگیره .
درباره این سایت